چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : hedieh
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان رانگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
آگهی بهترین وبلاگ قالب وبلاگ قالب بلاگفا Sponsored by : وبلاگ ادامه مطلب ...
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : hedieh
يك تاجر آمريكايي نزديك يك روستاي مكزيكي ايستاده بود. در همان موقع يك قايق كوچك ماهيگيري رد شد كه داخلش چند تا ماهي بود. آگهی بهترین وبلاگ قالب وبلاگ قالب بلاگفا Sponsored by : وبلاگ ادامه مطلب ...
سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : hedieh
یه وقت هایی توی زندگی: لازم است از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی
لازم است از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه لازم است درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی لازم است پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، لازم است بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در لازم است عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟؟؟؟ و بالاخره لازم است یه وقت هایی تو زندگی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت آگهی بهترین وبلاگ قالب وبلاگ قالب بلاگفا Sponsored by : وبلاگ
|